- گرد شکن
- شکستگی استخوان که تماما از هم جدا شود نه بدرازا و اریب
معنی گرد شکن - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
آنکه گردن دیگران را بشکند، جلاد دژخیم
استخوانی که کاملاً شکسته و از جای اصلی خود جدا شده باشد
کسی که ذرت را درو میکند
دارویی که نفخ شکم بنشاند مانند بادیان و زیره سبز داروی ضد نفخ طارد ریاح بادکن
رنگ زرد گرفتن اصفرار. یا زرد شدن خورشید غروب آفتاب
ریزه ریزه شدن
لطیف و نرم شدن
نقصان حرارت یافتن فاقد گرما شدن، مقابل گرم شدن، از کاری دلزده شدن ملول گشتن، مردن
کسی که پهلوانان را بر زمین بزند، کنایه از شجاع، دلیر
رفتک پتمان پیمان شکن
غند شکن چکشی که بدان کلوخه های قند را باجزاء تقسیم کنند
گرما یافتن حرارت پذیرفتن، تحریک شدن برانگیخته شدن: و مزاج دل عزیزش بطلب انتقام گرم شود، خشمگین شدن: بعد از آن چون منافقان دروغ بر عایشه نهادند... رسول ص گرم شد و او را با خانه پدرش فرستادند. شهرت یافتن شیاع یافتن: در جهان گرم شد که شاه جهان روی کرد از سپاه و ملک نهان... (نظامی) یا گرم شدن بازار... پرداد و ستد شدن، رونق یافتن، یا گرم شدن چشم. بخواب رفتن، یا گرم شدن در (به) سخن. گرم صحبت شدن، یا گرم شدن سجده. اشتغال ورزیدن کسان بسجده و عبادت. یا گرم شدن سربه... مشغول شدن، مست گشتن: نه نرم شود دلت بصد لابه نه گرم شود سرت بصد مینا. (مسعود سعد) یا گرم شدن صحبت (گفتگو)، گفتگوی جالب توجه بین دو یا چند تن بعمل آمدن گل انداختن صحبت: بزودی صحبت میان آن دو گرم شد، یا گرم شدن آن بسبب گفتگو های مجلس. خوشایند گشتن جالب و هنر نماییها
آنکه پهلوانان را بر زمین زند و مغلوب کند پهلوان دلیر شجاع: عنان پیچ و گرد افکن و گرز دار چومن کس نبیند بگیتی سوار
ایجاد شدن گره. یا گره شدن در حلق. در گلو گیر کردن: آب حیوان چو شد گره در حلق زهر گشت ارچه بود نوش گوار. (سنائی) یا گره شدن سرمه. باقی ماندن اندکی از آن و چسبیدن: چشم ما بر پیچش زلف است بر رخسار نیست سرمه چون گردد گره در دیده کم از خار نیست (سنجر کاشی) یا گره شدن عمر. کوتاه شدن آن: بمن هم چون خضر دادند عمر جاودان اما گره شد رشته عمرم زبس بر خویش پیچیدم. (صائب) یا گره شدن کار. گره در کار افتادن
جرب داشتن گرگین بودن، خارش کردن بدن: شکم چو بیش خوری بیش خواهد از تو طعام بخور مخارش ایرا که معده گر (ناصر خسرو)
برنگ گرد و غبار اغبر: بنگ سیاه باشد و سرخ و سپید و گردگون
دور گشتن دوران، جمع شدن فراهم آمدن: مال تو از شهریار شهریاران گرد گشت ورنه اندر ری تو سرگین چیده ای از پارگین (منوچهری)
عمیق شدن ژرف گشتن
پرچین پرشکنج پر آژنگ پر انجوغ مجعد، پر غم و اندوه
پذیرفته نشدن، گذشتن عبور کردن گذشتن، پذیرفته نشدن، مردود شدن رفوزه شدن (در امتحان)
گذشتن، عبور کردن
پذیرفته نشدن، رفوزه شدن
پذیرفته نشدن، رفوزه شدن
آنکه شکمی گرد و مدور دارد: اسب گردشکم
مدور شدن گرد گشتن استداره، جمع شدن گردآمدن اجتماع کردن: این مجلس سلطان را که این جا نشسته ایم هیچ حرمت نیست ما کاری را اینجا گرد شده ایم
گذشتن، عبور کردن، پذیرفته نشدن
((گَ کُ))
فرهنگ فارسی معین
وسیله ای که برای گرم کردن به کار می رود، لباس کشباف نرم و ضخیم به صورت بلوز یا بلوز و شلوار
выстраивать
ausrichten
вишиковувати
ustawiać
alinhar